**اسیر سرنوشت**

*به جایی رسیده ام که دلم میگه آره...تجربه ام میگه خفه شو...*!!

نوشته شده در تاريخ پنجشنبه 28 اسفند 1393 در ساعت 2:29 بعد از ظهر توسط حدیث |







نوشته شده در تاريخ يکشنبه 24 اسفند 1393 در ساعت 2:17 بعد از ظهر توسط حدیث |


نوشته شده در تاريخ شنبه 16 اسفند 1393 در ساعت 3:21 بعد از ظهر توسط حدیث |

گاهي چه اصرار بيهوده اي است...!!! اثبات دوست
داشتَنمان به آدمها...!!! معرفتهاي بي جايمان...!!!

دوست داشتَنهاي زياديمان...!!! بَها دادنِ بيش از

حدمان...!!! تلاشهاي بي مورد براي حفظ دوستي


هايمان...!!! اما ... باور كنيد بيشتر دوستمان دارند

وقتي...!!! دوستِشان نداشته باشيم...!!! سُراغشان را

نگيريم...!!! حتي حالشان را هم نپرسيم...!!! وقتي

براي آدمهاي بي محبتِ امروزي...!!! با معرفت

بودن...!!! و بي معرفت بودن...!!! خوبي و بدي...!!!

يكي است...!!! پس چرا خودمان را خسته كنيم...!!! . .

. ميانِ اين مردُم بايد عاقلانه زندگي كرد نه عاشقانه.

.. همين...!!!

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 13 اسفند 1393 در ساعت 11:33 قبل از ظهر توسط حدیث |






نوشته شده در تاريخ يکشنبه 10 اسفند 1393 در ساعت 4:1 بعد از ظهر توسط حدیث |

نوشته شده در تاريخ پنجشنبه 7 اسفند 1393 در ساعت 12:15 قبل از ظهر توسط حدیث |



نوشته شده در تاريخ 1 اسفند 1393 در ساعت 0:47 قبل از ظهر توسط حدیث |

ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﮔﻔﺖ love ؟

ﻣﺎ ﻧﺴﻞ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﯿﻢ ، ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﻤﺎﻥ like

ﺍﺳﺖ !

نوشته شده در تاريخ 25 بهمن 1393 در ساعت 4:12 بعد از ظهر توسط حدیث |

مادرم نماز می خواند و من آواز !

عقایدمان چقدر فرق دارد !

او خدای خودش را دارد منم خدای خودم را !

خدای او بر روی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده !

خدای من بر اساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است !

او خدا را در کنج خانه و معجزه می بیند !
من خدا را در آسمان ها و درون خودم ! در قطره ای باران ، بغض هایی پر از اشک ، در شادی از ته دل !

در ثانیه به ثانیه زندگیم !



او جلوی خدایش سجده میکند !

ولی من در آغوش خدایم آرام میگیرم !

نمی دانم

خدای من واقعی تر است یا او !

دین من بهتر است یا او...


(فریدون فرخزاد)



نوشته شده در تاريخ 15 بهمن 1393 در ساعت 8:54 قبل از ظهر توسط حدیث |

چایی که سرد میشه روش آبجوش میریزن گرم میشه…
درسته , گرم میشه اما کمرنگ میشه…!!

رابطه ام همینه…
میشه دوباره زندش کرد اما نه مثل اول…!!
مواظب رابطه ها باشید که لازم نشه اب داغ روش بریزید

نوشته شده در تاريخ 14 بهمن 1393 در ساعت 11:3 قبل از ظهر توسط حدیث |

برایم مهم نیست از بیرون چگونه به نظر می آیم...

کسانی که درونم را می بینند برایم کافیند...


برای آن هایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم...


با خود می گویم بگذار همان بیرون بمانند...


نوشته شده در تاريخ 12 بهمن 1393 در ساعت 12:9 قبل از ظهر توسط حدیث |

این روزها ساکت که بمانی…

می رود به حساب جواب نداشتنت

عمرا اگر بفهمند داری جان میکنی
تا احترامشان را نگه داری …..


نوشته شده در تاريخ شنبه 11 بهمن 1393 در ساعت 12:27 قبل از ظهر توسط حدیث |


همه میگن 13 عدد نحسی ست!!!



اما من میگم عامل نحسی 1 و 3 هستن نه 13!



عشق های امروزی یا "1" طرفه اند یا "3" طرفه!!!


نوشته شده در تاريخ 9 بهمن 1393 در ساعت 4:14 بعد از ظهر توسط حدیث |



نوشته شده در تاريخ 8 بهمن 1393 در ساعت 2:54 بعد از ظهر توسط حدیث |

دکترشریعتی می گوید:

ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺷـــــﺮﻡ ﻣﯿﮑﻨﻢ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺨــــﻮﺍﻫﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﺒﺎﺷﻢ!
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ ﺑﺎﺷﻢ ﭘﺎ ﺭﻭﯼ ﯾﻮﻧــــﺠﻪ ﻫﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ,
ﺍﻣــــﺎ ﺩﻟـــــﯽ ﺭﺍ، ﺩﻓﻦ ﻧﮑﻨﻢ!
ﮔﺮﮔﯽ ﺑﺎﺷﻢ...
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﺭﻡ...
ﺍﻣــــﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ، ﮐﺎﺭﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺫﺍﺕ ﺍﺳﺖ،ﻧﻪ ﻫـــــﻮﺱ! ﺧﻔﺎﺵ ﺑﺎﺷﻢ،
ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺮﺩﺵ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﮐﻮﺭ...
ﺍﻣﺎ ﺧـــــﻮﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﭘﺮﭘﺮ ﻧﮑﻨـــﻢ!
ﮐﻼﻏﯽ ﺑﺎﺷﻢ...
ﮐﻪ ﻗﺎﺭﻗﺎﺭ ﮐﻨﻢ....
ﺍﻣﺎ ﭘﺮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻧﮑﻨــــﻢ ﻭ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺪﺳـــﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻡ!
ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ
ﺷﺎﯾـــﺪ...
ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺗﻮﻫﯿــــــﻦ...
ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ
"ﺍﻧﺴــــﺎﻥ"
ﺧﻄﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ !!!

نوشته شده در تاريخ 7 بهمن 1393 در ساعت 11:38 قبل از ظهر توسط حدیث |

چقدر اين حرف سيمين دانشور قشنگه که ميگه :

هر وقت و ساعت که ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ

ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ " ﯾﮏ "زنﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﮯ

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ که

ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﮮ " ﯾﮏ زن " ﻣﺮﺩ " ﺑﺎﺷﮯ

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ

ﺯﻥ " ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ

زن " ﺗﻮﺟﻪ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ

ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ " ﭘﺎﮎ " ﺑﺎﺷﺪ

ﻫﺮ ﻭﻗﺖﻓﻬﻤﯿﺪﮮ

ﻭﻗﺘﯽ زنى ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮮ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺍﺩ

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ " ﻋﺸﻖ " ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﮯ ﻧﻪ ﺑﺎﻫﻮﺱ

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪ

ﺩﻝ " ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﺴﺮﺍ " ﻧﯿﺴﺖ

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ فهميدى

زن شکننده و حساس است

انوقت ميتوانى نام خودت را بگذارى " مرد "


نوشته شده در تاريخ 5 بهمن 1393 در ساعت 11:45 قبل از ظهر توسط حدیث |

بزرگی وصیت کرد:


(برای سلامتی عقلتان هویج بخورید)


همه خندیدند...ولی هیچکس ندانست که عقل همه به چشمشان


است!!!!

نوشته شده در تاريخ 3 بهمن 1393 در ساعت 2:17 بعد از ظهر توسط حدیث |


کَم آوَرבه ام …!
خـבایـ ـا اَعـ ـصابٍ مَن
فاحـ ــشـﮧ نـ ــیست
کـﮧ روز وَ شَـ ـب
مورב تَجـ ـاوز قـَ ـرارَش میـבهند


نوشته شده در تاريخ 30 دی 1393 در ساعت 2:54 بعد از ظهر توسط حدیث |

بخاطر میخی نعلی افتاد!

بخاطر نعلی اسب بود!

بخاطر اسبی سواری افتاد!

بخاطر سواری جنگی شکست خورد!

بخاطر شکستی مملکتی نابود شد!

وهمه این ها بخاطر کسی بود ک میخ را خوب نکوبیده

بود""

نوشته شده در تاريخ 27 دی 1393 در ساعت 2:5 بعد از ظهر توسط حدیث |

میخوام دعوتتون کنم به ی چالش..

اجباریم در کار نیستااا

فقط قرار شده ببینیم این جور پستا چقد پایه داره؟...

هرکس پایه س 5 تا صلوات واسه اقا امام زمان میفرسته و بعد صلوات این پست و بذاره صفحه ش...


پایه این چالش ببینیم کیان..یا علی



نوشته شده در تاريخ 26 دی 1393 در ساعت 1:23 بعد از ظهر توسط حدیث |

"شیرین " اینقدرهاهم شیرین نبود...



اما"فرهاد"به هوایش کوه کند

ولی حالا...


شیرین ترین "شیرین" که هم باشی همین که


"فرهادت "هوایی نشود انگارکوه کنده...!

نوشته شده در تاريخ 20 دی 1393 در ساعت 4:58 بعد از ظهر توسط حدیث |

کسایی که با یه نگاه عاشق میشن


مث کسایی میمونن که با نوشابه مست میشن


پس اگه دوستیمون درحد وایبره نگران نیستم که وای بره!!!!



نوشته شده در تاريخ شنبه 13 دی 1393 در ساعت 3:41 بعد از ظهر توسط حدیث |

وقتی اولین احساس مادرم به من

"تهـــــوع"

بود....ازدیگران توقعی ندارم...!!!!!!!



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 10 دی 1393 در ساعت 11:21 قبل از ظهر توسط حدیث |

نجارها هم کورند...هنوزهم تخت دونفره میسازند....


نمی بینند همه تنهـــــــاییم..حتی آنهایی که دونفره


میخوابند...!!!!!!!!


نوشته شده در تاريخ 27 آذر 1393 در ساعت 3:58 بعد از ظهر توسط حدیث |

یادش بخیر کوچکترکه بودم مادرم میگفت:

(پرخوری دل درد می آورد.....)

هوایم رانداشتی مادر...!!!!

خیلی غصه خوردم...دلم بدجوردردمیکند..!!!!!

نوشته شده در تاريخ 21 آذر 1393 در ساعت 1:51 بعد از ظهر توسط حدیث |

ﻣــــــــــﺮﺩ ﻭﺍﻗﻌــــــــــﯽ ﻣﺮﺩﯾــــــــﻪ ﮐـــــــــﻪ



ﻭﻗﺘــــــــــﯽ ﯾـﻪ ﺩﺧﺘــــــــــﺮﻭ ﺩﻭﺳــــــــــﺖ



داشت

ﻭﺍﺳــــــﻪ ﺑﻗﯿــــــــﻪ ﺩﺧــــــــﺘﺮﺍ ﻧﻤــــــــﺎﺯ



ﻣﯿـــــــﺖ ﺑﺨﻮﻧــــــــــﻪ!!!!!!

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 17 آذر 1393 در ساعت 11:49 بعد از ظهر توسط حدیث |

همه میگویند غــــــــــم انگیز مینویسم... ومدتهاست که سوالی ذهنم


را مشغول کرده.....وقتی زندگی سراسر غم است


از چه بنویسم...؟؟؟!!!!؟؟؟؟؟؟؟


نوشته شده در تاريخ 10 آذر 1393 در ساعت 11:7 قبل از ظهر توسط حدیث |

مهــم نیست چند سالته...وقتی یادگرفتی جواب


"دوست داشتن"


را با جفتک انداختـــــــن ندی بهت میگن "آدم"....!!!!!


نوشته شده در تاريخ 3 آذر 1393 در ساعت 4:13 بعد از ظهر توسط حدیث |

بوسه های مجازی...هوس های سرد...


آغــــوش های خیــــــــــالی...


احساسات از جنـــــــــــس دکمه های کیبورد...


نسـل من نســـــــــــلی است که احساساتش پشت


همین کابل سیــــــــــــم ها قربانـــــــــی میشــــــــــود!!!



نوشته شده در تاريخ 27 آبان 1393 در ساعت 12:16 قبل از ظهر توسط حدیث |


روحت شاد عزیزم

آخرين کنسرت مرتضی پاشایی زمان یکشنبه

مکان بهترین قطعه بهشت ،

تماشاگر خدا ،

قیمت بلیط یک حمدو یک توحید با فاتحه


نوشته شده در تاريخ 25 آبان 1393 در ساعت 8:21 بعد از ظهر توسط حدیث |